من وعاشورا
امسال عاشورا حال و هوای خاصی برایم داشت در میان عزاداران اصفهانی بودم اتفاقی افتادم و گوشه لبم کمی پاره شد دقیقا روز عاشورا همین اتفاق کوچک مرا با ناله های کودکان حسین همراه کرد عمه هایم زن عموها مادر و پدرم برایم ناراحت بودند و دور و برم می گشتند و چقدر سخت است عمه باشی و سختی کشیدن کودکان یتیم یرادرت را نظاره گر ... من تنها یک نفر بودم با حراجتی کوچک اما زینب یک نفر بود و یک کودک زمین خورده،نالان و دلتنگ عمو و پدر،یکی دیگر با کبودی گونه و تن دیگری با لباسی سوخته و ... و جز زیبایی ندید ان شاء الله از سربازان مولا باشم و منتقم خون دل زینب